جدول جو
جدول جو

معنی پلک بو - جستجوی لغت در جدول جو

پلک بو
بومی لحم، بوی مرغ و ماکیان، بو و مزه ی چیز خام
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پاک خو
تصویر پاک خو
پاکیزه خوی، خوش خلق، خوش خو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاک بوم
تصویر پاک بوم
پاکیزه بوم، سرزمین پاک، خاک پاک، زمین مقدس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشک بو
تصویر مشک بو
آنچه که بوی مشک بدهد، کنایه از معطر، خوش بو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاک رو
تصویر پاک رو
پارسا، نجیب، عفیف، خوش رفتار، نیک رفتار، آنکه روش خوب دارد، برای مثال جوانی پاک باز و پاک رو بود / که با پاکیزه رویی در کرو بود (سعدی - ۱۴۸)، هر دوست که دم زد از وفا دشمن شد / هر پاک رویی که بود تردامن شد (حافظ - ۱۰۹۹)
نیکو رو، زیبا، پاک چهر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گل بو
تصویر گل بو
آنکه بوی خوش مانند بوی گل دارد
فرهنگ فارسی عمید
(پَ لَ)
پلکوب. بلغور و نیم کوفتۀ گندم و جو و هر چیز دیگر. و پلکو کردن فعل آن است بمعنی خردکردن به دانه های درشت
لغت نامه دهخدا
(سُ دِهْ)
فلک رونده. فلک سیر. (فرهنگ فارسی معین). فلک پیما. فلک پیمای. فلک پایه
لغت نامه دهخدا
(پِ)
مجموعۀ ارتفاعات کوهی از آلپهای بالا (دفینه) درفرانسه و نیز نام قلۀ آن کوه به ارتفاع 3954 گز
لغت نامه دهخدا
(یَ لَ لَ)
دهی است از دهستان آجرلوی بخش مرکزی شهرستان مراغه، واقع در 19هزارگزی شمال خاوری شوسۀ شاهین دژ-میاندوآب. سکنۀ آن 104 تن و آب آن از رود آجرلو و چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(لَ لَ)
دهی از دهستان مرحمت آباد بخش میاندوآب شهرستان مراغه، واقع در 19500گزی شمال باختری میاندوآب و 15500گزی شمال شوسۀ میاندوآب به مهاباد. جلگه، معتدل و مالاریائی و دارای 564 تن سکنه. آب آن از سیمین رود. محصول آنجا غلات، چغندر وحبوبات. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی گلیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
ملک خوی. ملک خصال. فرشته خوی. فرشته نهاد. آنکه خصلت و خوی وی چون فرشتگان باشد. نیکخو:
آن ملک رسم و ملک طبع و ملک خو که بدو
هرزمان زنده شود نام ملک نوشروان.
فرخی.
و رجوع به ملک خوی شود
لغت نامه دهخدا
کشور پاک، خطۀ پاک،
پاک نهاد:
گزین کرد از آن فیلسوفان روم
سخنگوی و بادانش و پاک بوم،
فردوسی،
لغت نامه دهخدا
(پَ لَ / لِ)
پله کوب. نیم کوب. پیله کوب.
- پله کوپ کردن،نیم کوب کردن. نیم کوفته کردن. کبیده کردن. جشن. بلغور کردن
لغت نامه دهخدا
(پِلْ لی کُ)
سیلویو. ادیب ایتالیائی. متولد در سالوس. وی مدت نه سال در زندان سپیل برگ بسربرد و در آنجا کتاب جانگداز ’حبس های من’ را نوشت. صاحب قاموس الاعلام ترکی گوید: پلیکو از ادبای مشهور ایتالیاست مولد 1789 میلادی و وفات 1854م. وی در شهر لیون علوم وقت را فراگرفت. در اوایل حال به معلمی زبان فرانسه اشتغال ورزید و سپس با جمعی از دوستان به قصد نشر افکار آزادی خواهی روزنامه ای تأسیس کرد و دولت اطریش آن را توقیف کرد. در همان اوقات چند تراژدی نیز بنوشت در سال 1820 میلادی هنگام ظهور حوادث و اختلال در ناپل و پیه من به تهمت دخالت در شورش و انقلاب توقیف و محکوم به اعدام شد ولی این مجازات به پانزده سال قایق رانی تبدیل گردید. او نه سال در اسپیلبرگ محبوس بود سپس رهائی یافت. وی زندانی شدن خود را بصورت داستانی بنگاشت و آن را به حبسیات من موسوم ساخت. در زندان چند تراژدی مأخوذ از تاریخ ایتالیا و چند منظومۀ دیگر بنوشت بعد از رهائی در کنج عزلت مشغول مطالعه شد. اکرم بک از ادبای معروف عثمانی اثر موسوم بزندانی شدن من را از ترجمه فرانسه بترکی ترجمه کرده است. (قاموس الاعلام ترکی). و نیز رجوع به پل لیکو شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پاک بوم
تصویر پاک بوم
کشور پاک خطه پاکبوم پاک زمین مقدس، پاک نهاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلک رو
تصویر فلک رو
فلک سیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پله کو
تصویر پله کو
نیم کوب پیله کوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلکو
تصویر پلکو
بلغور و نیم کوفته گندم و جو و هر چیز دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
بوی گوشت خام، بوی مرغ و ماکیان
فرهنگ گویش مازندرانی
چوبی که پل های چوبی از آن ساخته شود، معمولا یک یا دو تنه
فرهنگ گویش مازندرانی
یکی از مراتع کوهستانی منطقه ی تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
چوبی که با آن آتش تنور را هم زنند، چوب هایی که برای بستن گذرگاه در پرچین مورد استفاده قرار
فرهنگ گویش مازندرانی
بوی گند که در اثر گرما پراکنده شود
فرهنگ گویش مازندرانی
تیر وسط اتاق که زیر پلور گذاشته شود، ستون بنا
فرهنگ گویش مازندرانی
بز بی شاخ یا شاخ شکسته
فرهنگ گویش مازندرانی
بو و مزه ی چیز خام داشتن، بوی تخم مرغ خام
فرهنگ گویش مازندرانی